حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
در "
این مطلب" من از رفاقت های مجازی که بعدا حقیقی میشوند نوشته ام و از دیدار کوتاهم با آقا فواد سیاهکالی دوست گودریدزی ام نوشتهم.
حالا میخواهم یک عکس دیگر را منتشر کنم و خاطره یک رفاقت کوتاه و جالب دیگر را بنویسم. در این دو سه سال از توی گودریدز به چند تا گروه و کانال پرتاب شدهام که اکثرشان چندان ارزش دنبال کردن نداشتهاند. اما یکی از این گروهها گروه کتابخوانی آناکارنینا است که شاید بهش برخورده باشید یا حتی الآن در آن عضو باشید.
دو سه سال پیش که وارد این گروه شدم قول و قرار این آدمها خواندن کتابها به صورت دسته جمعی بود که به من خیلی میچسبید و فکر کنم دو تا کتاب را این طور خواندم. یعنی هر بخش کتاب را با صدای یک نفر گوش دادم. تجربه خیلی جالبی بود. توی خواندن یکی از کتابها خودم هم داوطلب شدم و حسابی حواسم را جمع کردم حتی یک سوتی هم ندهم و تپق هایم را هم با نرم افزار حذف کردم و حتی اول و آخر هر فصل موسیقی هم گذاشتم.
چیزی که میخواستم تعریف کنم این است: یکی از اعضای گروه کتابفروش بود و گاهی تجربیات روزمرهش از برخورد با آدمهای مختلف را توی گروه مینوشت. چند تاش خیلی خیلی خاص و تاثیرگذار بود که یکیش این است. با اجازه آقا کامران من از توی گروه برداشتم:
امشب یه خانم میانسال اومده بود فروشگاه، تو کتابایی که همراهش داشت دیدم یه غلبه بر افسردگی» هم بود. بهش گفتم جسارتا برای خودتون گرفتید؟ گفت اره. گفتم من خوندمش، تنها چیز بدرد بخوری که توش پیدا مبشه شماره اضطراری بهزیستی ۱۴۸۰ هست. با چشمای کاملا اشک الود گفت پس چیکار کنم؟ گفتم نمیدونم. بردمش کتاب خاطرات استایرن رو دادم بهش، گفتم حداقلش اینه که میدی اطرافیانت میخونن میفهمنت و با دیدن حالت نمیگن همه حالشون بده». بهش از فرق بین غم و سودازدگی گفتم و یهو هق هق گریه افتاد. گفتم من میفهمم.
یه سری کتاب دیگه هم دادم بهش و رفت
از آقاکامران پرسیدم کجا کار میکند و گفت باغ کتاب. یک بار که آن اطراف کار داشتم رفتم که ببینمش اما اصلا نمیدانستم چطور سر صحبت را باز کنم. همین طور که توی فکر بودم یکهو صداش را شنیدم که به همکارهاش گفت "بچهها من رفتم ناهار" صداش را شناختم چون چند بار که تو تلگرام حرف زده بودیم پیام صوتی فرستاده بود.
خلاصه رفتم و سلام و حال و احوال و گفت اصلا شبیه عکست نیستی و این حرفا و یکی دو تا کتاب میخواستم که راهنماییم کرد و میخواستم بگویم خیلی کار خوبی داری که نگفتم و این هم سلفی آن روز.
درباره این سایت