حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

 

جامعه ما طوری برنامه ریزی شده که آدم‌های برون‌گرا را طبیعی‌تر فرض کند و به همه توصیه کند مثل آن‌ها زندگی کنند.

من دوران نوجوانی خودم را تقریبا توی یک فضای خاکستری عذاب‌آلود گذراندم و اگرچه به شدت اهل فوتبال بازی کردن توی کوچه بودم و رفقای زیادی داشتم اما اگر یک ساعت کتاب دستم می گرفتم که بخوانم فکر می کردم دارم یک کار غیرمعمولی انجام می‌دهم. همه‌ش فکر‌می‌کنم اگر اعتماد به نفسش را داشتم مثل خودم باشم حالا خیلی جلوتر بودم.

حالا دخترم که دو سال و هشت ماهش است با رفتارهایش نشان می‌دهد یک درون‌گرای تمام عیار است. خب ژن‌های من و مادرش - دو تا درونگرای حسابی - کارشان را خوب انجام داده‌اند. تصمیم دارم نگذارم او عذاب وجدان داشته باشد. درونگرایی یک بهشت پر از آرامش است. حتی یک جشن پرشکوه است. اگر کسی خرابش نکند. اگر خود ما درونگراها خرابش نکنیم. دوست دارم با دخترم بنشینیم کتاب بخوانیم و حرف بزنیم. دوست دارم زود بزرگ بشود با هم گپ بزنیم.

من آرامشش را به هم نمی‌زنم. من وادارش نمی کنم ادای برونگراها را در بیاورد. بعضی کلیدها آن بیرون است، بله. کمکش می کنم کلیدهای بیرون را پیدا کند. اما کلیدهای درون مهم‌تر هستند.

خب نقطه جوش الکل و آب خیلی فرق می کند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها